تشکر ميکنم از عزيزاني که زحمت کشيدند اين جلسه را تشکيل دادند و همچنين از همهي دوستاني که شرکت کردند تشکر ميکنم و خير مقدم عرض ميکنم. که در اين چند دقيقهاي که خدمتتان هستم که بتوانم يک مباحثي را خدمتتان ارائه بکنم که مفيد باشد. همانطور که اعلام شد من يک تجربهي خيلي کوتاه و سريع را بحثها توسعه در تجربهي جهاني خدمتتان عرض ميکنم که انشاءالله حالا خودش يک فتح بابي بشود و براي دوستاني که علاقمند باشند در اين زمينه تحقيقاتي را داشته باشند و مقالاتي را تهيه بکنند بعد هم شايد يک ربع ده دقيقهاي خدمتتان هستيم اگر سؤالي هست پاسخ بدهم. ببينيد خود شکل گيري علوم انساني که بعد از دورهي احياي علم مثلاً در 500 سال قبل در مغرب زمين اتفاق افتاد وارث يک ديدگاهي بود که عمدتاً از علوم تجربي به علوم انساني وارد شد و اين ديدگاه هم همان ديدگاه علم طبيعي است يا تصور بر اين بود که بالاخره براي سازوکار در جهان يک امر طبيعي وجود دارد و جهان بر اساس آن روال حرکت مي کند. در بعد فيزيک و مکانيک اين امر خيلي روشن و آشکار بود. به تدريج بعد از گذشت سه قرن، چهار قرن همين ديدگاه هم در علم اجتماعي و علوم انساني حاکم شد. شايد شما مثلاً اسم دکتر کنه را شنيده باشيد که مدعي بود که اقتصاد مانند يک بدن انسان است و همانگونه که يک جسم براي خودش دارای یک حيات طبيعي هست اقتصاد هم دارای حيات طبيعي است. بيشتر مثالهايي که مي زنيم بنا بر تخصصم در حوزهي اقتصاد هست اما در حوزههاي ديگر اين سخنان هم کمابيش گفته شده است. يا مثلاً شما اسم آدام اسميت را شنيدهايد که ما براي اقتصاد يک دست نامرئي داريم که چه بخواهيم چه نخواهيم بر اساس تقسيم کاري که صورت ميگيرد روابط اقتصادي بر اساس آن شکل ميگيرد. اين ذهنيت طبيعتگرايي که ما وارث آن بوديم در علوم انساني منشاء آن عالماني بودند که در مقام يک کشف پديدههاي طبيعي به دنبال مشابه سازي آن و تغيير آن از جهان بودهاند. مثلي که من عرض مي کنم شما مثلاً نيوتن را که ميبينيد در مقام کشف يک قانون جاذبه بر ميآيد و همين قانون طبيعي را بعدها، ما در صنايع مختلف در اختراعات بعدي استفاده مي کنيم. يا مثالهاي ديگري که خواهيم زد به هر جهت عالم را در مقام کشف يک رابطهي علي و معلولي مينشاند. يعني هر آنچه هنر داشته باشد يک عالم آن است که بتواند يک قانون علي و معلولي خوبي از جهان را کشف بکند و بعد براي آن مشابه سازي بکند. همين ديدگاه وقتي در حوزهي علوم انساني شکل ميگيرد و نتيجهاش اين ميشود که ما در اکثر علومي که ما به عنوان علم کلاسيک براي آن از نظر تاريخي الفاظ بندي ميکنيم، مثلاً ميگوييم اقتصاد کلاسيک، اينها تقريباً بحثي را در باب توسعه و پيشرفت براي خودشان ضروري نمي دانستند. بسيار هم طبيعي و منطقي است که اگر جهان به شکل طبيعي کار خودش را بکند ما چرا بايد به دنبال اين باشيم که يک علمي را به نام توسعه تدوين بکنيم و در صدد تغيير جهان باشيم چون توسعه در قالب خودش يک روح تغيير دارد يعني شما يک وضعيت موجودي داريد يک وضعيت مطلوب را تصوير ميکنيد و بعد درصدد اين هستيد که از وضعيت موجود به وضعيت مطلوبي برسيد. بنابراين تقريباً ما تا انتهاي قرن نوزدهم در ادبيات اجتماعي - انساني اگر چه نوشتهها يا مقالاتي را در باب توسعه ما ميبينيم. اما کار آکادميک و علمي که مستمر باشد و بشود به عنوان يک رشتهي دانشگاهي روي آن بحث کرد بسيار کم هست. حالا اين هم ميتواند يک موضوع مقالهي جدي خوبي باشد که واقعاً شروع علم توسعه از کجا خواهد بود. حالا علم توسعهاي که ما ميگوييم فقط منحصر به علم توسعه اقتصادي نميشود چون بحث توسعهي سياسي ما داريم، توسعهي اجتماعي داريم، توسعهي فرهنگي هم داريم. آن چيزي را که معمولاً ما به صورت پررنگ در تاريخ علم ميبينيم علم توسعه را در قرن بيستم و خصوصاً بعد از جنگ جهاني دوم ما شاهد آن هستيم که بالاخره دانشمنداني در صدد اين بر ميآيند که صورت علمي و دانشگاهي يا به تعبيري آکادميک يک علمي را پايهگذاري ميکنند تحت عنوان علم توسعه. به يک دليل خاص که اولاً: شما در پايان جنگ جهاني دوم تقريباً بسياري از کشورهاي پيشرو و صنعتي توليد ناخالص خودشان را به شکل وسيع از دست داده بودند. در بعضي از اين کشورهاي پيشرو و صنعتي توليد ناخالص ملي به زير 25 درصد رسيده بود. بنابراين طرحي مطرح ميشود که ما اگر بخواهيم اين کشورها را از وضعيت موجودشان که همان بعد از جنگ بود به يک وضعيت شکوفا و پيشرفته برسانيم چه طرحي بايد داشته باشيم. طرحهاي مختلفي مطرح شد شايد اسم طرح مارشال را شنيده باشيد که بالاخره ما براي اروپاي غربي تصميمگيرانش ما بايد چگونه تصميم بگيريم. و بعد هم بعد از جنگ جهاني دوم ما شاهد يک تقسيم بندي در جهان سياسي از نظر قدرت بوديم. بالاخره يک بلوک شرق ظاهر مي شود و يک بلوک غرب و هر کدام از اينها به دنبال اين بودند که در حوزهي کشورهاي ديگر براي خودشان بتوانند کشورهايي را همراه بکنند و بتوانند آنها طبقه بنديهايي داشته باشند و اين نويد را اين ادعا را براي کشورهاي ديگر داشته باشند که مدلي را که براي ادارهي امور اجتماعي و اقتصاديمان داريم بهترين بوده و يا خواهد بود. دانشمندان معتقد به هر دو حوزه آمدند توانستند تئوريزه بکنند مثلاً ما تئوري رشد روسو را شايد شما شنيده باشيد يا تئوري وابستگي را شنيده باشيد که بالاخره تئوري هر دو بلوک درصدد اين بودند که کشوري پيشرفته باشد. چه الگو و چه طرح تئوري را داشته باشيم پس عمدتاً آن چه را که در تاريخ ما يک نقش پررنگي براي علم توسعه ميبينيم بعد از جنگ جهاني دوم هست. تئوريهاي توسعهاي هم که شکل ميگيرد اول بحث کميگرايي بود يعني اينکه اگر يک اقتصادي بخواهد رشد بکند چه حرکتي بايد داشته باشد. کميگرايي از اين جهت که شاخصهي اصلي و مهمي که براي توسعه مطرح بود در ابتدا بحث توليد ناخالص ملي و ميزان تغيير توليد ناخالص ملي در هر سال بود که اين به عنوان رشد اقتصادي مطرح بشود. يعني توسعه را همگام با رشد تغيير در ميزان توليد ناخالص ملي تعريف کردند. بنابراين بيشتر پشتوانهي فکري و ذهني که براي علم توسعه مطرح بود همين تئوريهاي رشد اقتصادي بود. مثلاً تئوري رشد هارولد دومار، تئوري رشد روسو، تئوري رشد سولو و اينها. اکثر اين تئوريها هم تا اواسط دهه هشتاد ميلادي 1985، 1986 بر اساس يک تئوريهاي رشدي بود که ما الآن دسته بندي مي کنيم تحت عنوان انباشت سرمايه يعني موتور اصلي رشد در کشورها ميزان رشد سرمايه و تبديل آن سرمايه به توليد ذکر ميشود. حالا اگر چه تئوريهاي کلاسيک مثلاً در ابتداي قرن بيستم کمتر اثر و ثمرهاي در علم توسعه داشتند، اما به دلیل اثر نظریههای غالب در شکل گیری تئوريهاي رشد و استفادهي تئوريهاي رشد در علم توسعه نتيجهاش اين ميشود که ما تئوريهاي توسعه را تا دههي هشتاد که ميبينيم هنوز تحت تفکر ديدگاه کلاسيک هستند. موازي اين حرکت تئوريکي که در سطح دانشگاهها و آکادميک ميافتد در صحنه عمل و اجرايي کشورها هم يک چنين اتفاقاتي ميافتد. مثلاً شما ميبينيد يک سازمانهاي بينالمللي تشکيل مي شود مثل بانک جهاني، مثل صندوق بينالمللي پول و زير شاخههايي که ممکن است از بعضي سازمانهاي اقتصادي - اجتماعي سازمان ملل که شکل ميگيرد که اين سازمانها نقش هماهنگ کننده و تئوريپردازي و اجرايي در بسياري از کشورها را به دنبال ميآورد. مثلاً شما شايد تئوريهايي که بانک جهاني در آمريکاي لاتين داشته اگر فرصتي کرديد بخوانيد بد نيست چون خيلي برخوردار بودند و بعد هم شکل بدهيها حاصل ميشود. بعد هم اين کشورها در سطح اقتصاد جهاني به رتبههاي پاييني تنزل مي کنند. مثلاً به صورت خاص کشور شيلي، کشور آرژانتين حتي پرو اينها يک دورانهايي بودهاند که رشد اقتصادي خوب هم داشتهاند. اين تفکري که در جهان هماهنگکننده بوده است همين سازمانهاي بينالمللي بودهاند که آن تئوريهاي اقتصادي که در مراکز دانشگاهي تدوين ميشده است به سطح کاربردي و اجرايي که ميخواستند منتقل کنند بايد از طريق سازمانهاي بينالمللي بودند. اکثر کشورها هم به خاطر اقبالي که به اين تئوريهاي اقتصادي داشتند از مشورتهاي اين سازمانها استفاده ميکردند. اما در مجموع شکاف بين کشورهاي پيشرفته و درحال پيشرفت و آن چيزي که در دنيا يک زماني تقسيم بندي ميکردند تحت عنوان جهان اول و جهان سوم کمتر نشده است. يعني اگر چه ممکن است بگوييد تمام کشورها در صد سال گذشته از رشد اقتصادي و اجتماعي برخوردار بودهاند. اما اينگونه نيست که تفاوت کشورها بتواند کمتر شده باشد. اصطلاحي را ما در تئوري توسعه عرض ميکنيم يا تئوري رشد تحت عنوان Convergence يا همگرايي. تمام محاسبات با بعد از صد سال نشان ميدهد که اين شاخص کمي همگرايي هيچ هم قرب و نزديکي نداشتهايم. در اين شصت، هفتاد سال اخير يک تغيير ديگري هم در تئوريهاي توسعه اتفاق ميافتد بسياري از کشورها وقتي که به رشد کمي GNP در سالانه ميانديشند و آن را محاسبه ميکنند. کشورهايي پيدا ميکنند که GNP خوبي دارند يعني در سال ميبينيم رشد هفت درصد هشت درصد بيست درصد سي درصد درآمد سرانهي خالص بالا دارند، اما هنوز ما نميتوانيم اسمشان را بگوييم کشورهاي توسعه يافته. اين را من از منظر تئوريهاي توسعه عرض ميکنم. مثلاً فرض کنيد يکي از کشورهاي صادرکننده نفت در حوزه جنوبي خليج فارس اين شايد سالانه درآمد سرانهاش حدود چهل هزار دلار باشد اما پيشرفتهترين کشور صنعتي جهان ممکن است درآمد سرانهاش سي و سه هزار دلار باشد. پس کمکم يک گرايش در علم توسعه پيدا شد که ما تنها به تئوريهاي کمي - عددي توليد ناخالص ملي توجه نبايد بکنيم بايد يک شاخصهاي ديگر کيفي را هم براي شاخصهاي توسعه طرح بکنيم. مثلاً سطح آموزش را بررسي بکنيم و يک سري شاخص تعريف بکنيم و بگوييم بر اساس ميزان ثبتنامکنندگان در دوره ابتدايي يا متوسطه يکي از شاخصهايي باشد که ما ببينيم چگونه است يا ميزان بهداشتي که در کشورها ممکن است استفاده بشود حالا براي خود هر کدام از اين سرفصلها هم شاخصهاي متعددي ممکن است مدنظر باشد. مثلاً ممکن است براي ميزان بهداشت بگويد تعداد تختهاي بيمارستاني که به ازاي هر هزار نفر وجود دارد. يا طول عمر يک جامعه که مثلاً طول عمر در يک کشوري معمولاً شاخص پذيرفتهتري است. يا يک بحثهاي ارزشي ديگر پيدا شد که بالاخره حالا عليرغم اينکه يا توليد سرانه را حساب ميکنيم اين توليد سرانه اينگونه است که شما توليد ناخالص را تقسيم ميکنيد به تعداد جمعيت يک کشور اما نشان نميدهد که اين ثروت چگونه در اين کشور توزيع شده است براي اينکه يک همچنين هدفي هم تضمين شود مثلاً شاخصهاي هم براي توزيع درآمد طرح کردند. مثلاً شايد ضريب جيني را که از همه معروفتر است را شنيده باشيد که نشان مي دهد که توزيع درآمد در يک کشور چگونه خواهد بود. اين شاخصهاي چندگانهاي را که عرض کردم کنار آن شاخصي که مدنظر بود جمع کردند يک شاخص ترکيبي ارائه کردند که اين شد مثلاً شاخص توسعهيافتگي يک کشور. اما با اين حال در بسياري از ادبيات اين هم راضي کننده نبود يک بحث مطرح شد که انسان ابزار توسعه نيست انسان هدف توسعه است. در اينجا اين ديدگاه انسان را به عنوان ابزار توسعه نگاه ميکنند. يعني به عنوان يک عامل توليد در کنار سرمايه نگاه ميکنيم يک جامعه چقدر توليد ميکند. اما گفتند اين باعث نشده است که انسان به آن سعادتي که ما پيش بيني کردهايم برسد. آمدند گفتند: خوب انسان را حالا اگر ما بخواهيم هدف توسعه قرار بدهيم يک مبحث مفصلي مطرح شد تحت عنوان توسعهي انسانيHuman Development و از يک دهه ي قبل به صورت خامي در تمام کشورها شاخصهايي را تعريف کردند و اين شاخصها تعريف ميکند که مثلاً يک کشوري از نظر شاخص توسعه انساني در چه رتبهاي قرار دارد. يا تغييرات شاخص توسعه انساني از يک کشور به کشور ديگر چگونه خواهد بود. اين سير اجمالي بود که بنده از تجربهي علم توسعه خدمتتان عرض کردم اما خيلي کلي بود فقط ميخواستم بگويم تغيير و تحولات فکري که در علم توسعه داشتيم چگونه خواهد بود. آنجاهايي که مربوط ميشود به الگوي ما و مدنظر ما است من فقط اشاره ميکنم به آن. ببينيد در بين صحبتهايم گفتيم هر کسي که در توسعه تئوريپردازي ميکند يک وضعيت مطلوبي را براي خودش بايد ترسيم بکند. يعني ما ميگوييم مثلاً کشور ما با اين مشخصات با اين تغييرات با اين خصوصيات اجتماعي با اين منابع يک وضعيتي دارد بايد از وضعيت تغيير پيدا کنيم به يک وضعيت ديگر برسيم. يک بحث، شما اسم آن را بگذاريد متدولوژي، بگذاريد اپيستمولوژي، بگذاريد معرفت شناسي. اين هست که پس علم توسعه علمي خواهد بود که تنها از هست و نيستها صحبت نميکند. از بايد و نبايدها هم بايد صحبت بکند. يعني اينکه ما چگونه بايد جامعهاي داشته باشيم هم صحبت ميکند. اينجا يک نزاع عميق فکري پيدا ميشود که بالاخره اقتصاددانان خودشان بگويند ما در حوزهي علم Positive هستيم و نه Normative. Positiveيعني علم تحققي يعني آن چيزي که هست.Normative يعني آن چه که بايد باشد. بنابراين اکثر اقتصاددانان وقتي در حوزه توسعه وارد ميشوند بايد اين مشکل فکري و روششناسي مواجه ميشوند خيلي از اصول و فروض را به قول معروف مفروض مي دانند، ديگر وارد آن نميشوند. اما همه توسعهپردازها در پس ذهنشان بايد يک الگويي براي سعادت جامعه داشته باشند با اين استدلالي که من کردهام آن چيزي که نقطه شروع ما در الگوي پيشرفت خواهد بود اينکه الگوي سعادت مطلوب ما براي فرد و جامعه چه خواهد بود. ببينيد وقتي که مثلاً ما يک شاخصي را تعريف ميکنيم ميگوييم ما حتماً بايد راجع به توسعه انساني فکر کنيم و اين توسعه انساني حالا من در ادبيات متداول غرب ميگويم مثلاً HDI يا همان Human Development Index. مثلاً به ذهنمان رسيده که شاخص بهداشت شاخص آموزش شاخص طول عمر شاخص توزيع درآمد اينها حاکي از يک الگوي پيشرفت مطلوب است که اگر ما اينها را حساب کرديم توصيهاش کرديم امکاناتمان را بسيج کرديم و آن شاخصها را ارتقاء بخشيديم. توانستهايم به يک سطح پيشرفتي دسترسي پيدا بکنيم. انسان را خوب بشناسيم درست است. شما اگر ميخواهيد براي انسان يک نسخهاي بپيچيد که آقا اين نسخه ايدهآلتر است اين است که انسان را خوب بشناسيد. دوم: روشي که براي رسيدن به اين انسان يا شناخت انسان داريم اين روش هم يک روشي باشد که ما را به اين هدف برساند. سوم: اينکه اين انسان در يک جهاني زندگي ميکند که اين جهان در تعامل با اين انسان زندگي انسان را تعريف مي کند. پس ما بايد آن جهان را درست بشناسيم. اين سه تا عرض که بنده کردم محورهاي آن الگوي سعادت است يکي اينکه اول: بايد در جهان شناسي جستجو بکنيم و ببينيم انسان در چه جهاني سعادتمند است. دوم: روش ما براي اين علم چگونه خواهد بود. و سوم: اين انسان چه انساني خواهد بود. يعني جهانشناسي، روششناسي و انسانشناسي هر کدام اينها خودش يک سنگ بنايي خواهد بود براي الگوي پيشرفت. به اين معنا هم نيست که کسي قبلاً اين کار را انجام نداده است. شما الآن ميتوانيد در اينترنت يا هر جاي ديگري جستجو بکنيد الي ماشاءالله ما مقاله در باب مثلاً جهان شناسي داريم. حالا از ديدگاههاي مختلف بر اساس فلسفههاي مختلف. يا در باب روششناسي علم ما الي ماشاءالله مقاله داريم حالا روششناسي علم تجربي روششناسي علم انساني روششناسي علم اجتماعي. پس به صورت خاص من بخواهم جمع بکنم اين الگوي پيشرفتي که ما از آن صحبت ميکنيم بر اساس يک جهانبيني تعريف ميکنيم که يک جزء مهم آن انسان است و روابط آن انسان با جامعهي خودش خواهد داشت. پس از اينجا ما به اين نتيجه ميرسيم که پايهگذار يک علم جديدي هم باشيم. تمام اينهايي را که بنده عرض کردم ضرورت اين هست که تمام ادبياتي که در حوزهي علم توسعه شکل گرفته است اگر ما معتقد هستيم که بايد الگوي جديدي مطرح بکنيم بايد برويم که پايهگذاري يک علم جديدي را هم بکنيم که ثمرهاش اين الگوي توسعهاي باشد که بنده خدمتتان عرض کردم. البته شايد کار يک مقداري سخت شد يک همچنين کار آساني هم نيست که شما در دو جبهه يکي اولاً: الگوپردازي بتوانيد يا تئوريپردازي براي الگو فکر بکنيد يکي اين که اين الگو ثمرهي کدام دستگاه علمي است که ما به آن رسيديم. يک چهارچوبي هم که اين فرايند توليد الگوي براي اين کار چه خواهد بود از ايدهپردازي شروع مي شود بالاخره شما براي اينکه بتوانيد يک الگويي را تدوين بکنيد اولش بايد يک سري ايدههايي براي آن الگو داشته باشيد بعد آن ايدهها ميآيد در يک فرايند در يک فاز ديگر تبديل به يک نظريه ميشود و بعد هم نظريه در يک جمع عالماني تبديل به يک تئوري مقبول توسعه ميشود. چون همانطور که اشاره فرمودند، الگوي پيشرفت الگويي نيست که در جمع قليلي تدوين بشود و بعد هم بشود آن را اجرايي کرد. خوب برنامههایي قبلاً در کشور اينگونه شده ما هم نتيجهاش را ديدهايم. آن چيزي که ميتواند يک الگوي پيشرفت را عملياتي بکند و بعد محققش بکند اين است که در جمع عالمان يک تئوري براي آن الگو بتواند به اجماع عالمان برسد بعد هم بايد اين الگو يا اين تئوري بست و توسعه پيدا کند اسنادش تنظيم بشود و تصويب بشود اجرا بشود و بعد هم پايش و تکامل پيدا بکند. چون ما در يک فرايند پويا يا ديناميک الگوي اجتماعي را شکل ميدهيم اينطور نيست که براي يکبار هميشه فکر بکنيم و بگوييم اين الگو حرف و آخر خلقت خواهد بود خير. الگو در يک بستر اجتماعي پويا بايد تدوين بشود و در همان هم بايد تکميل بشود. اين چهارچوبي بود که من جمع بندي مختصري خدمتتان داشتم انشاءالله که مفيد باشد.
توسعه و تئوری های آن
پیوندها
آخرین اخبار
- سخنرانی دکتر علی اکبر ولایتی در سی و چهارمین گفتگوهای راهبردی الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت
- پیام تسلیت مرکز الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت به مناسبت شهادت سپهبد قاسم سلیمانی و همراهان
- ارزیابی کفایت الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت در کمیسیون علمی، فرهنگی و اجتماعی مجمع تشخیص مصلحت نظام
- نهمین كنفرانس الگوي اسلامي ايراني پيشرفت با موضوع الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت: زمینههای تحقق و ضمانتهای اجرا
- نهمین فراخوان انتخاب رسالهها و پایان نامههای برتر در زمینه الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت
- ما بایستی با فرهنگ خودمان، ایرانی زندگی کنیم، ایرانی بیندیشیم و فکر کنیم و حتماً الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت را در زمینهی مسائل علم رعایت کنیم